دلتنگی............

نمی دانم این روزها

تو دیر به دیر یادم می کنی

یا من زود به زود دلتنگت می شوم


مــن و تــو کنار دریا فصـــل عاشـــــقونه داشتیم

...

روی هر ســـنگی و مــــوجی گل خاطـــره میکاشــتیم

...

دست به دست هم میرفتیم پابرهنه روی شـــن ها

...

حتی اندازه ی یک غـــــم ٬ فاصــــله نبود بین مــا

...

منو تو قـــصه میگفتیم واسه ماهیای دریــــا

...

تا که از ما یــــاد بگیرن که نزارن همو تنـــــها ...

 


تماشا کن ، تماشا کن ، تماشایی شدم دیگر

دعا و گریه و آهِ سحرگاهی شدم دیگر

تماشا کن در این گردابِ غم ، غرقم زِ هجرانت

در این دریایِ بی پایان ، چنان ماهی شدم دیگر

شبم را می کنم سَر ، بی طَرَب ،خاموش چون بوفی

طلسم و ناله و نفرینِ گهگاهی شدم دیگر

به دنبالت رفیقِ دشت ها و قصه ها گشتم
چنان مجنون ، اسیرِ کویِ لیلایی شدم دیگر

منم در شوقِ دیدارت ، اسیرِ خواهش و زنجیر

بیا یکدم مرا بنگر ، تمنّایی شدم دیگر