تماشا کن ، تماشا کن ، تماشایی شدم دیگر

دعا و گریه و آهِ سحرگاهی شدم دیگر

تماشا کن در این گردابِ غم ، غرقم زِ هجرانت

در این دریایِ بی پایان ، چنان ماهی شدم دیگر

شبم را می کنم سَر ، بی طَرَب ،خاموش چون بوفی

طلسم و ناله و نفرینِ گهگاهی شدم دیگر

به دنبالت رفیقِ دشت ها و قصه ها گشتم
چنان مجنون ، اسیرِ کویِ لیلایی شدم دیگر

منم در شوقِ دیدارت ، اسیرِ خواهش و زنجیر

بیا یکدم مرا بنگر ، تمنّایی شدم دیگر

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.